خدا حافظی ...

شاید این آخرین پستی باشد که در این وبلاگ می نویسم . راستش دیگر هیچ علاقه ای به نوشتن  ندارم . تو این مدت اگر  بدی از من دیدید به بزرگی خودتون ببخشید .
همچنین تشکر از همه کسانی که نظر دادند و من را تنها نگذاشتند .
خاطره های زیادی از این وبلاگ دارم که هیچ وقت از  یادم نمی روند .. خاطرات خوب و بد ...
شاید تنها چیزی که موقع دلتنگی بهم آرامش می داد همین قایق بود ...
خوب دوستای خوب و مهربانم .. شاید باز هم بیام این طرف ها .. اما نه به این زودی ها .
راستش اصلا روحیه خوبی ندارم ..
خوب در آخر برای همه دوستای خوبم آرزوی موفقیت می کنم ... ازتون می خوام برام دعا کنید .

این شعر را تقدیم می کنم به تک تک شما عزیزان :

--- واحه ای در لحظه --- 

به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا
پر قاصدهایی است
 که خبر می آرند از
گل واشده دورترین بوته خاک
روی شنها هم نقشهای سم
اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سرتپه معراج شقایق رفتند
 پشت هیچستان چتر خواهش باز است
 تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگرمی آیید
 نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

یک حقیقت ...


این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند ...!

-- فروغ --

    (پرتو نادری)
--------------------
وحشت ملی

من ،
از زبان مادری خویش می ترسم
زبان مادری من
واژه هایی دارد
که می تواند وحدت ملی را
چنان پوقانه یی
بی هیچ صدایی بترقاند
زبان مادری من
حقیقت برهنه ییست
و استعاره های آن
از تصویر تفاهم با شیطان خالیست
زبان مادری من شجاعت آن را ندارد
تا سوار الاغ بی هویتی
بوزینه ء ابتذال را
درخیابانی به دنبال بکشد
که روی چراغ قرمز آن نوشته است :
وحشت ملی
* * *
من از زبان مادری خویش می ترسم
وقتی کسی می گوید" دانشگاه "
وقتی کسی می گوید " فرهنگ "
من به وحدت ملی می اندیشم
و در گوشهایم پنبه ء بی غیرتی می گذارم
تا دشنام دوستان با غیرت خود را نشنوم
من با دانشگاه و فرهنگ
میانه یی ندارم
من راه خودم را می روم
و حرف خودم را می گویم
و در زیر چتر پینه خورده ء دموکراسی
شراب شامپاین می نوشم
و سگرت مالبرو دود می کنم
من باید یاد بگیرم
که چگونه از خیابان یک طرفه ء وحدت ملی بگذرم
و با الفبای جعلی شعرهای تازه ء خویش
بر گور اصطلاحات علمی
و ملی - اداری
توغ جاودانه گی برافرازم
اگر کاخ هزارساله ء فردوسی بسوزد
من سرپناه کرایی خود را از دست نخواهم داد

بگذار مثنوی معنوی
در حافظهء تاریخ
از بلخ تا قونیه بپوسد

در روزگاری که دموکراسی
خون در هاون می کوبد (1)
تنها وحدت ملی ! برای من کافیست

(1) تعبیری از سهراب سپهری