علی ای همای رحمت ...


دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
          
      به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
 
 علی ای همای رحمت


خیلی وقته که قالب وبلاگم خیلی خسته کن شده . می خوام عوضش کنم ولی هر چی می گردم چیزی را که می خواهم و در نظر دارم پیدا نمی شه که نمی شه...
تنوع خوبه یعنی لازمه ... فکر می کنم آدم بعد از مدتی باید تنوعی در خودش یا زندگیش یا اطرافش و ........ ایجاد کنه در غیر این صورت خودتون می دونید چی می شه !!!
 راستی این را نوشتم تا از شمایی که به من سر می زنید کمک بخواهم...
اگر کمکم کنید... خیلی خیلی ممنون می شوم.

تا بعد ...

یک صفحه ...


خیلی وقته که چیزی ننوشته ام . این روزها خیلی مصروف هستم. ولی حقیقتش خیلی هم بی حوصله شدم. نمی دانم چه کنم . افکارم خیلی پراکنده است که حتی قادر به جمع کردن آن ها هم نیستم.
تازگی ها به این حقیقت رسیدم که آدم ها هرچی مقامشون بالاتر می شه بخیل تر می شوند. فکر می کنند این چوکی همیشگی است . یعنی تا آخر همینم که هستم.
گاهی اوقات دلم می خواد به آدم هایی که اطرافم هستند بخندم. نمی دونم چرا ولی یه حسی عجیبی بهم دست می ده وقتی می بینمشان ...
دلم به حال مملکت و مردمش و صد البته خودم می سوزه. خیلی حرف هاست که نمی شه گفت . باید دید و باور کرد.
من که دیدم و باور کردم.شما را نمی دانم.
روزهای زندگیم  همینطور می گذره ... می آید و می رود...
دارم فکر می کنم چقدر زود بهار آمد و زمستان رفت و چقدر زودتر فصل های دیگر آمدند و رفتند و باز هم رسیدیم به زمستان ...
از پنجره بیرون رو نگاه می کنم .... یادم می آید همین چند وقت پیش درخت روبه رویم سبز سبز بود . ولی حالا برگ ها کم کم خشکیده اند... حتی با ملایم ترین نسیم این طرف و اونطرف می لغزند...
عجیب است... این فصل را دوست دارم چون بوی غریبی دارد... انگار صدای مرموزی می شنوم.
همین و همین و همین...